دو دریچه دو نگاه دو پنجره
دو رفیق دو همنشین دو حنجره
. . .
دو دریچه دو نگاه دو پنجره
دو رفیق دو همنشین دو حنجره
دو مسافر دو مسیر زندگی
دو عزیز ، دو همدم همیشگی
با هم از غروب و سایه رد شدیم
قصه ی عاشقی رو بلد شدیم
فکر می کردیم آخر قصه اینه
جز خدا هیشکی ما رو نمی بینه
( دو غریبه دو تا قلبه در به درA
دو تا دلواپس این چشمای تر )
دو تا اسم ، دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشین
عاقبت جدا شدن دستای ما
گم شدیم تو غربت غریبه ها
آخر اون همه لبخند و سرود
چشم پر حسادته زمونه بود
تکرارAB